" پیش از آنکه بالا رفتن از نردبان موفقیت را شروع کنید، ابتدا مطمئن شوید که نردبان را به ساختمان مناسب تکیه داده اید.
زندگیم شده یه زندگی خیالی....
همه کارارو با خیالبافی انجام میدم موقع درس خوندن میشینم به اتفاقایی که افتاده و حرفایی که زدیم و شنیدیم فکر میکنم میدونم این فکرا راه به جایی نمیبره و منو از هدفم دور میکنه ولی بدجور ذهنمو درگیر میکنه ...
مثلا سرکار با خانم خودخواه ج.... دعوام شد هرچند جوابشو دادم و دلم خنک شد ولی هنوز فکرم مشغوله...
یا اینکه به کارایی که باید انجام بدم فکر میکنم...
هرچند میدونم باید ذهنمو از این افکار مزخرف توخالی خالی کنم اما کمتر موفق میشم مثلا داریم برای مشاوره میخونیم بعد نمیتونیم به خودمون یه کمک کوچولو در جهت بهتر انجام شدن مطالعه انجام بدیم ...
کاش این خیالبافی از تو سرم بره و من باز باانگیزه بشم و این ماههای آخر جا نزنم هرچند خیلی عقبم و امکان اینکه نتیجه ای عایدم بشه خیلی ضعیفه...
و سال بعد هم باید در خدمت این شرکت کوفتی و آدم های بداخلاقش باشیم....
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم
اگر دل دلیل است آورده ایم
اگر داغ شرط است ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان گردنیم
اگر خنجر دوستان گرده ایم
گواهی بخواهید : اینک گواه
همین زخم هایی که نشمرده ایم
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم..
اگر جای دانه هایت را
که روزی کاشته ای فراموش کردی...
باران به تو خواهد گفت
که کجا کاشته ای...
پس خیر و نیکی را بکار
بالای هر زمینی
زیر هر آسمانی
و برای هر کسی...
تو نمیدانی کجا آن را خواهی یافت
و چه موقع...
ولی به حتم شکوفایی اش
را خواهی دید و
خواهی شنید...
زیبایی و نیکی را بکار
اگر چه در غیر جایگاهش باشد...
که کار نیک ضایع نمیشود...
هر جا که کاشته شود...
وچه زیباست و بخشش...
کور باش بانو ! نگاه که میکنی میگویند نخ داد...
عبوس باش بانو! لبخند که میزنی میگویند پا داد...
لال باش بانو ! حرف که که میزنی میگویند عشوه فروخت...
زندگی برای تو راحت نیست ! اما... توصبورباش بانو !
لذت بردن را یادمان ندادند!
از گرما مینالیم ، از سرما فرار میکنیم .
درجمع ، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت
از تنهایی بغض می کنیم .
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم
بی حوصلگی تقصیر جمعه است و بس !
همیشه در انتظار به پایان رسیدن روزهایی هستیم که
بهترین روزهای زندگیمان را تشکیل می دهند.
مدرسه ...دانشگاه..کار
حتی در سفر همواره به مقصد می اندیشیم
بدون لذت از مسیر!
غافل از اینکه زندگی همان لحظاتی بود که
میخواستیم بگذرند...
همیشه دلم میخواد بنویسم ولی یه حسی نمیذاره میگه که خوب نمینویسی...
منم حس میکنم که استعداد نوشتن ندارم و جالب و گیرا نمینویسم ولی
بخاطر دلم و تمرین نویسندگی تصمیم دارم بنویسم حتی اگه بد بنویسم...
بگذار هرچه که نمیخواهیم
بگویند ،
بگذار هر چه که نمیخواهند
بگوییم ،
باران که ببارد
کاری از چترها ساخته نیست
ما اتفاقی هستیم که افتاده ایم...
کاش آدم ها میدانستند
که در هر دیدار ،
یک تکه از یکدیگر را باخود می برند...
عده ای فقط غم هایشان را به ما می دهند!
وچقدر اندک هستند
آدم های سخاوتمندی که
وقتی به خانه برمی گردی،
می بینی تکه شادی هایشان را در
مشت های تو جا گذاشته اند...
هیچوقت نگذار کسی از پیش تو برود،
مگر آنکه امیدوارتر و شادتر از
زمانی که پیشت آمده بود....
گاهی وقتا پر از حرفای نگفته ای
به این فکر میکینی که این حرفارو به کی بگی و از کجا شروع کنی ...
گاهی وقتا یه تنهایی عجیب تمام وجودتو میگیره که هیچکس نمیتونه پرش کنه...
حتی با حرف زدن با آدما خالی نمیشی ....